جدول جو
جدول جو

معنی گوی باز - جستجوی لغت در جدول جو

گوی باز
که گوی بازد، که با گوی بازی کند، شخصی که چوگان و گوی بازی کند، (از برهان قاطع)، بازیگری را گویند که چند عدد گوی الوان در دست گرفته یک یک را بر هوا اندازد و بگیرد، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
نام روز نوزدهم از ماههای فلکی، (برهان قاطع) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
گوی باز
شخصی که چوگان و گوی بازی کند
تصویری از گوی باز
تصویر گوی باز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوس باز
تصویر هوس باز
کسی که هر دم هوسی بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی بازو
تصویر قوی بازو
آنکه بازوان نیرومند دارد
فرهنگ فارسی عمید
آنکه موها را به هم ببافد، زن که موی سر خود یا دیگری را ببافد، موی بند، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به موباف شود،
بندی که به وسیلۀ آن موها را بافند: سفّه، موی باف و موی بند زنان که بدان موی را پیوند کنند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
که گونی بافد، کسی که گونی بافد، بافندۀ گونی، رجوع به گونی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ / خَ)
کنایه از فانی فی اﷲ. (آنندراج) :
سالار سپاه بی نیازان
بیاع متاع خویش بازان.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رقاص، پای کوب
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَ)
ظاهر آنست که از عالم شمشیرباز باشد، یعنی بازی کننده بطوق. خواجه نظامی راست:
سر زلف معشوق را طوق ساز
درافکن به این گردن طوق باز.
گردنی که بقید عشق خو کرده است و به طوق بازی عمر صرف نموده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آنکه دارای بازویی قوی و نیرومند است. پهلوان
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگ باز و گرگ بازی. در کاشان متعارف است که گرگ را سر میدهند و مردم از پیش او میگریزند: چندانکه باز یوسف مشغول ترکتاز است
در خاطر زلیخا غوغای گرگ باز است.
میرزا طاهر وحید (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گومْ)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان. واقع در 31000 گزی شمال باختر صحنه و 2000 گزی خاور شوسۀ کرمانشاه به سقز. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، قلمستان و توتون و شغل اهالی زراعت است. اتومبیل به آنجا میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری، واقع در 6000 گزی خاوری ساری و 2000 گزی راه شوسۀ شمال ساری به بهشهر، در دشت واقع و هوای آن معتدل و مرطوب است و سکنۀ آن 205 تن است، آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج و غلات و پنبه و صیفی و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
که چوب بازد، که با چوب بازی کند،
جوزق، معرب گوزه، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گوزغه گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 42هزارگزی باختر و 27هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار، کوهستانی و هوای آن گرمسیر و سکنۀ آن 160 تن است، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
که برنده شود. که مقدم گردد. ناجح. پیروزشونده:
بیا و گوی به میدان شاعری بفکن
که تاکه آید از ما به شعر گوی ربای.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 79هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 45هزارگزی شمال خاوری شوسۀ شاهین دژ به میاندوآب، کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 203 تن است، آب آن از رود آجرلو و چشمه تأمین میگردد، محصول آن غلات، حبوب و کرچک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
عمل گوی باز، کار گوی باز، گوی باختن، بازی کردن با گوی:
پس از چه رسد سرفرازی مرا
چو کوشش ترا گوی بازی مرا،
اسدی،
در این روز به کدو زدن و لهو و لعب و گوی بازی کردن مشغول باشند، (تاریخ قم ص 248)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ)
آنکه در پی هوس رود. هواپرست. (آنندراج). که هوس باختن خواهد: هرزه گردی بی نماز، هواپرست هوس باز. (گلستان). ضغرس، مرد آزمند هوس باز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
آنچه که تولید هوی و هوس کند: روی کلمه کنایه آمیز (شوهرم) بالبخندی طنز آلود هوسباز و پر معنی تکیه کرد، آنکه پر از هوی وهوس است، شهوت پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گونی باف
تصویر گونی باف
کسی که گونی بافد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوز بازی
تصویر گوز بازی
بازی با گردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گو بازی
تصویر گو بازی
عمل گاوباز با گاو بمبارزه پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گرگ را ببازی گیرد: چندانکه باز یوسف مشغول تر کتاز است در خاطر زلیخا غوغای گرگ باز است. (طاهر وحید)
فرهنگ لغت هوشیار
بازاک اج نیوبازو آنکه دارای بارویی محکم و نیرومند است پهلوانان: این قوی بازو بحفظ دولت و دین حزر بازو باد حفظ کردگارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی بال
تصویر قوی بال
نیودل مرغی که دارای بال محکم و نیرومند است، دلیر باجرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوچ باز
تصویر قوچ باز
راک باز کسی که گوسفندان سروزن (شاخ زن) را با هم به جنگ وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوق باز
تصویر طوق باز
آن چه که با طوق (گردن بند) بازی کند: گردن طوق باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای باز
تصویر پای باز
رقاص، پاکوب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیاده یا سواره با گاو (ورزاو) مبارزه کند و او را ببازی گیرد، کولی قره چی غریب اشمار. آنکه با گوی و چوگان بازی کند، بازیگری که چند عدد گوی رنگارنگ در دست گیرد و آنها را یک یک بر هوا اندازد و گیرد، روز نوزدهم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
بازی با گوی و چوگان: پس از چه رسد سر فرازی مرا چو کوشش ترا گوی بازی مرا، عمل و شغل گوی باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوس باز
تصویر هوس باز
شهوت پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای باز
تصویر پای باز
رقاص
فرهنگ فارسی معین
هوسباز، هوشمند
دیکشنری اردو به فارسی
خلبان، هوانورد
دیکشنری اردو به فارسی